^^^^^*^^^^^
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود « خدا رو چه دیدی شاید شد »
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت
« خدا رو چه دیدی شاید شد »
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت
فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!؟
« خدا رو چه دیدی شاید شد »
حسین حائریان
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
ما مسکّن های موقت بودیم
مرهمهای چندروزه که بعد از شنیدنِ درد و دلامون
از کنارِ زخمهای هم گذشتیم و فراموش کردیم که یک شبهایی همدیگه رو با غمهامون بغل کرده بودیم تا قوی بمونیم، نشکنیم، خشک نشیم
ما باهم به دردهامون خندیده بودیم و آخرِ خندههامون سکوت کرده بودیم
دیوونگی لابد همین بوده، که ندونیم بینِ دستهامون چقدر فاصله ست اما دلهامون چفتِ هم باشه و ریتمِ خنده هامون مثل هم
زود فراموش شدیم ولی رفیق، اونقدر که حالا وقتی حال همو میپرسیم واسمون مهم نیست کِی جواب میدیم، دیگه مهم نیست پشتِ خط می مونیم یا رد می کنیم تماسِ همو
دیگه مهم نیست یه روزی آرزومون از تهِ دل خندیدن توی شهر بود و زیرِ گوش هم آروم حرف زدن
دیگه هیچی مهم نیست جز اینکه فقط یک شبایی دلتنگِ درد و دل کردنهامون میشیم، دلتنگِ صدای هم که آرام بخش روحمون بود
حالا که زخمهامون خوب شده بیشتر تنهاییم، اونقدر که حاضریم باز غصه دار بشیم تا همدمِ لحظه های ملال انگیزِ هم بشیم
اونقدر که دردِ زخمهارو به جون میخریم تا اونی که زخمهمونو میبنده تو باشی. بلکه ببینیم همو به بهانه غصه هامون
اما واقعیت این نیست :)
من به دلم میگم توام بگو
" ما تنها امتدادِ غم های بیرویه هم بودیم که هیچوقت دست هایمان به هم نرسید "
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
شقایق عباسی